زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

این مدل جدید بستنی خوردنه

سلام سلام صد تا سلام به دختر مهربونم .   امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشی..   بفرمایید ادامه مطلب       این روزها هر موقعه که می خواد باشه میچسبی به در فریزر و بستنی می خوای   ولی اگر نباشه خدا را شکر قانع هستی و گریه نمی کنی وقتی بهت میگم   بابایی باید بخره بیاره سریع میری تلفن را بر میداری و می گی الو و شروع میکنی    به زبان خودت صحبت کردن که بابایی بستنی بخر بیار..   دیروز دنبال بابایی رفتی سوپری  تا که وارد شدی و یخچال بستنی را دیدی    با انگشتت اشاره کردی و گفتی واااااااااااای و یه بستنی از بابا رسول گرفتی   ...
23 تير 1392

سومین مروارید

               سلام عسلم   سلام معجزه زندگیم   ببخش که این پست را دیر برات نوشتم.   هـــــــــــــــــــــــورااااااااااااااااااا     روز شنبه 15/4/92 سومین مروارید   قشنگت از صدف زیبایت   گفت دالی ثنا جونم..   بالا سمت راست بر عکس دندونهای پایین این دندون پهنه .   مبارکت باشه .   عزیزم خیلی خیلی اذیت شدی بمیرم برات ...
20 تير 1392

ماه ترین ماه

    دختر عزیزم سلام امسال هم ماه مهمانی خدا با وجود توی نازنین اغاز شد.    امسال سال دومیه که من به مهمانی خدا دعوت شده ام ولی    نمیتونم به این مهمانی برم و روزه بگیرم    به خاطر تو ، ای مهمان کوچولوی من ای همه وجودم .   رسول خدا(ص): اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند، آرزو می کند    که سراسر سال ، رمضان باشد.   رسول خدا(ص): چون حلال ماه رمضان پدید آید ، درهای دوزخ بسته گردد    و درهای بهشت گشوده شود و شیاطین به زنجیر کشیده شوند.   ماه رمضان، بهار انتظار ماه ...
19 تير 1392

عشق من و چند کلمه جدید

سلام عشقم ؛نفسم؛امیدورام که وقتی این پست را می خونی    حالت خوب ؛خوب باشه.   بفرمایید ادامه مطلب:         عزیزکم دیروز با زهرا عروسکت را گذاشتی بودی داخل یه تکه   پارچه و زهرا شعر تاب تاب همبازی را می خوند.و وقتی به   اخر شعر میرسید عروسک را پرت می کرد هوا ؛تو هم   غش غش می خندیدی.که چند بار که این کار را تکرار کرد   شما هم یکدفعه گفتی تاب ؛تاب و ادامش را فقط لبهات را تکون   می دادی و نگاه به لبهای زهرا می کردی .   وقتی چیز های زیادی را یکجا ببینی دستات را میبری بالا و   می گی وااااااااااااای &nb...
17 تير 1392

فرشته کوچولوی من

سلام بر تو فرشته مهربون   خدا را شکر میکنم که چشم قشنگت بدتر از این نشد.   و به گفته دوستان وبلاگی (که جا داره ازشون تشکر کنم بابت   اینکه نگرانمون بودند و راهنمایمون کردند..)مژه هات دوباره   رشد میکنه و مثل قبل خوشکل میشه..   به امید ان روز انشاالله..   بیا دنبالم ادامه مطلب:     حالا بریم سر تجربیات جدید پروانه کوچولوی ناز نازیم...   که البته تا الان ٤ بار این پست را نوشته ام و خیلی هاش   را دیگه ننوشتم ببخش عزیزم..   1..وقتی که می خوای بری بیرون و من یکم دیر بیام عصبانی    میشی و موهای خودت را میکنی و می...
15 تير 1392

یه اتفاق فوق العاده بد

٨/٤/٩٢   سلام عزیزم امیدوارم بعدا که این پست را می خونی من را ببخشی    و حالت خوب باشه و خدا هم من را بخشیده باشه...   امروز برای ظهر غذا اماده می کردم که خودت صندلیت را اوردی   و گذاشتی جلوی اجاق گاز اومدی بالا تا ببینی و چکار میکنم...   این شکلی..   اول ایستاده بودی بعد خودت نشستی وقتی دیدی بابا داره میره بیرون         این شکلی اومدی پایین.         قربونت برم ...   بعد بابا بردت پایین پیش مامان جون و از اونجایی که علاقه شدید    داری  که تو راه پله ها بالا پایی...
9 تير 1392

یکبار دیگر در پارک

    زیباترین سلام دنیا طلوع خورشید است؛   ان را بدون غروبش تقدیمت میکنم.   دیشب به همراه خانواده خاله رفتیم باغ غدیر یکسالی بود   نرفته بودیم اون موقعه که تو داخل شکم من بودی   بعضی وقتها  برای پیاده روی میرفتیم اونجا..   بعد از خوردن شام بردمت سرسره بازی تا از دور دیدی    بچه ها دارند بازی میکنند تا تونستی ذوق کردی..   تمام سرسره ها از کوچک و بزرگ همه را سوار شدی    یکم تاب بازی کردی و سرانجام با کلی زحمت من و خاله موفق    شدیم  شما و زهرا و مهدی با وسایل بازی   بای بای کنید.. ...
6 تير 1392

من چه کنم از دست این شیطون بلا

شاپرک قصه ما سلام   این روزها شدی اتیش پاره؛اتیش پاره هاهاهاها..   من که موندم چه کنم دیگه داشت همه چیز اروم میشد    که یک روز تصمیم گرفتی زندگی من و بابایی و خودت   را پر از استرس و هیجان کنی..   و تصمیم خودت را گرفتی....   بیا ادامه مطلب تا بهت بگم..     عین یه شاپرک کوچولو می پری روی چهار پایه و یا صندلی   و تازه می پری پایین   ...    وبدتر اینکه وقتی میرسی بالا  و قله را فتح میکنی دستات    را میبری بالا و روی پنجه پات می ایستی  و میگی هوراااااااا   برای خودت و دست میز...
5 تير 1392

یه نظر سنجی زیبا

عزیزم خاله زهرا مامان حسین جون من و شما را   به این نظر سنجی دعوت کرده...من هم با کمال میل قبول کردم    به ادامه مطلب بروید..   اگه ماهی از سال بودم.... اردیبهشت ..چونکه خدای مهربون ثنا جون را به    من هدیه کرده .   اگه روزی از هفته بودم... سه شنبه چون ثنا جون توی اون روز به دنیا اومد..   اگه عدد بودم .... 20 نمیدونم ولی خیلی ازش خوشم میاد...   اگه نوشیدنی بودم... نوشیدنیهای خیلی سرد؛یخمکی   اگه جهت بودم.... شمال   اگه ثواب بودم.... مهربونی.   اگه میوه بودم .... موز.هلو   اگه درخت بودم .... سرو ...
5 تير 1392

وروجک پر انرژی

دیشب بعد ار حمام که با عمه جان رضوان رفتی...که من گفتم    الان حسابی خسته هستی و بی هوش یه گوشه می افتی   ولی زهی خیال باطل این منم..   داشتم داخل اشپز خونه ظرفها را می شستم...   یکمرتبه دیدم صدای جیغت میاد..شیر اب را نبسته دویدم طرفت   انقدر پایه TVرا محکم گرفته بودی که نیوفتی تا من برسم ، ناخنات   شده بود رنگ لبو...   نمیدونم مجبوری         چندین بار دیگه امتحان کردی ؛دست بردار نبودی   در تلاش بودی تا خودت بتونی بیای پایین   ولی من نگذاشتم گفتم برای امشب کافیه و کلاس را همینجا   ...
5 تير 1392